مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها (کوچۀ بنی هاشم)
خانهای که شُده خاکِ سه امامش جبریل خانهای که نرسد بر سرِ بامش جبریل خانهای که به سویش بود قیامش جبریل خانهای که به درش بود سلامش جبریل از درِ کهنه در بسته که خواهش میکرد اهل آن را به در خانه سفارش میکرد گفت با در نَفَسِ خانه مریض احوال است چند روزی ست که از گریه کمی بیحال است پدرش رفته و سهمش غم و آه و ناله است گفت با در ولی افسوس که بداقبال است ناگهان دید در، آن روز که غربت پُر بود سمت جبریل سر کوچه جماعت پُر بود تازه فـهـمید همان روز سفـارش ها را تـازه دانست دلیـل همه خـواهش ها را دید در یک طرفش هیزم و آتش ها را بعد از آن دید در آن بین کِشاکشِ ها را خواست تا نشکند آتش چقدر غوغا کرد خواست تا وا نشود ضربهای آن را واکرد چند ضربه که به در خورد زِ جایش اُفتاد مادری خم شد و از درد صدایش اُفتاد پـدری آب شد از شانه عـبایـش اُفـتـاد در آتـش زده روی سر و پـایش اُفـتـاد رحـم بر آن تنِ بـیتـاب نـیاورد کسی چـادرش شعـلهور و آب نـیاورد کسی رفت در کوچه کمر بندِ علی در دستش تا جـدایش بکـند گـفت بزن بر دستـش دخترش داد زد ای وای برادر دستش خُرد شد قامت او از همه بدتر دستـش تا که آیینه ترک خورد عـلی را بردند پیش دختر که کتک خورد علی را بردند در آتش زده شد... خیمه و طفلان ماندند وقتِ غارت شد و این جمع پریشان ماندند دخـتران در وسطِ حـلـقۀ دزدان ماندند بیعمو بیسپر و بیسَر و سامان ماندند خـیمههای حرم از آتش شـامی پُر شد دورِ طفلان چقدر جمعِ حرامی پُر شد |